یه پسر بچه اسیر رو آوردیم که ازش حرف بکشیم
خیلی کم سن و سال بود
بهش گفتم: مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد...
گفتم: تو که هنوز هجده سالت نشده!!
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
شاید به خاطر جنگ ، امام کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟
جوابش خیلی من رو اذیت کرد
با لحن فیلسوفانه ای گفت: سن سربازی پایین نیومده، سن عاشقی پایین اومده!
حاج آقای خواجه یکی از همسایه های بسیار خوب و خوش اخلاق و خوش بیانمون از این بلوک به یه بلوک خیلی دور رفت! نمیدونیم که کجا رفت ولی خیلی جاش خالیه... امیدواریم هر جا هست خدا حفظش کنه.
ان شاء الله
لطفاً یه جوری نرید که جاتون واقعاً خالی باشه!
دیشب کلی گشتیم و گشتیم و یه همسایه جدید پیدا کردیم! (فکر نکنم واحد 16 باشه!)
خدا خیرش بده، مثل اینکه ساعت 2 شب رسید با اثاث و کارگر، خسته و کوفته!
ظاهراً خیلی خوش شانس نبوده، موقع حمل با آسانسور برخی همسایه ها متوجه میشن و نمی ذارن با آسانسور وسایلش را ببره!
ما هم که خواب بودیم و ماجرا را از نزدیک ندیدیم ولی یه چیزایی شنیدیم...
یکی از همسایه ها هم به سامانه پیام داده که به این مسائل رسیدگی کنید که این موقع مزاحمت ایجاد نکنن!
شنیده شده یکی از موضوعات مذاکره اون موقع شب، اونم در حال ایستاده! چونه زدن سر قیمت حمل و نقل با آسانسور بود.
ولی نفهیمدیم با چند راضی شدند، طرفین!
یه چیز دیگه رو هم نمیدونیم که آیا :
درسهایی از این ماجرا:
در هنگام توقف آسانسور به دلیل قطع برق و یا نقص فنی ابتدا کلید اصلی برق را قطع نموده و سپس موارد مشروحه ذیل را انجام دهید:
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام توسط یک کودک
روزی یکی از افرادی که در صحرا زندگی می کرد، به سوی پیامبر (ص) آمد و رکاب شتر ایشان را گرفت و گفت: یا رسول الله، به من عملی یاد بده که مرا بهشتی کند! پیغمبر (ص) فرمود: اگر بهشت می خواهی همان طور که دوست داری مردم با تو رفتار کنند، تو با آن ها رفتار کن و هرچه را که دوست داری دیگران با تو انجام ندهند، تو با آن ها نکن!
به نام خدا
برگزاری جلسه ساکنان بلوک 4
زمان: چهارشنبه 20 خرداد
بعد از نماز عشاء
مکان: واحد مشترک بلوک 4
یکی از همسایه ها روی اطلاعیه گزارش مالی با دست خط خودش دوبار نوشته که:
در همین هفته جلسه ای بذارید و انتخاب کنید!
ما هم دیشب با برخی همسایه ها مشورت کردیم
آقایون فرمودند: دوشنبه ای که میاد نه، دوشنبه دیگه جلسه باشه
ولی امروز (یه شنبه) برخی دوستان فرمودند که دوشنبه دیگه خیلی دیره
خیلی ها نیستند، گفتیم باشه میزاریم چهارشنبه همین هفته!
حالا:
ای همسایه ای که همش میگی از چند روز قبل اطلاع بدید، اطلاع دادیم!
و ای همسایه ای که کجکی نوشتی روی اون اطلاعیه ای که کلی براش زحمت کشیده بودیم:
جلسه ای بذارید!
گذاشتیم!
پس بیایید تا با هم باشیم!
یادتون باشه:
با لبخند وارد شوید
اگه توپ پری دارید همراهتون یا نیارید یا یه ذره از بادش را خالی کنید بعد بیارید!
گردنامون از موی کچلا هم باریکتره!
