هوالشیهد
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال
بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز باهاش رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش "
غلامرضا اکبری " کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب کشید و توش نوشت
شهیـــــد عبــــدالمـــطلب اکبــــری
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به
مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم
، بنده خدا هیچی نگفت. فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد
بعد سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون پاشد و رفت
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
ده روز بعد پیکرش رو آوردند و دقیقا همونجایی دفن شد که
با دست قبر خودش رو کشیده بود
وصیت نامه اش کوتاه بود اما سوزناک نوشته بود
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من می خندیدند
یک عمر هر چی می خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند
من آدم نیستم و مسخره ام کردند
یک عمر هرچی جـــــــدی گفتم شــــوخی گرفتـــند
حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان حرف
میزدم
آقـــا خودش بهم گفت: تو شهیــــد می شی
جای قبرم رو هم بهم نشون داد